جمعهشبها، زماني بود كه نوجوانهاي آنروزگار ميتوانستند سريال «جادهاي به اَوُنلي» را كه در ايران با نام «قصههاي جزيره» از شبكهي دوي سيما پخش ميشد دنبال كنند؛ سريالي خانوادگي دربارهي زندگي نوجوانهاي سالهاي ابتدايي قرن بيستم در جزيرهي زيباي «پرنسادوارد».
حالا نزديك به 20سال از آن روزگار گذشته و اگر اين شبها شبكهي اميد را دنبال ميكنيد، ميدانيد كه اين شبكه هرشب ساعت 21، سريال قصههاي جزيره را با همان دوبلهي خاطرهانگيز و البته كيفيت تصويري بسيار بالاتر از آن روزگار پخش ميكند.
براي بسياري از شما نوجوانهاي امروز، احتمالاً اولين مواجهه با اين سريال دوستداشتني است و مثل دههي شصتيها با آن خاطرهبازي نميكنيد. ضمن اينكه مجبور نيستيد براي تماشاي هرقسمت آن يك هفته صبر كنيد و ميتوانيد هرشب آن را دنبال كنيد.
به همين مناسبت گفتوگويي ويژه را با «سارا پولي»، بازيگر نقش «سارا استنلي»، دربارهي خاطرات آن روزهايش و بازي در اين سريال براي شما آماده كردهايم.
سارا پولي حالا 39ساله است. او ميگويد برخلاف چيزي كه همه فكر ميكنند، هيچ شباهتي به سارا استنلي ندارد و از نظر خودش آدم بسيار كسلكنندهاي است!
او كه تقريباً همزمان با آغاز فيلمبرداري سريال قصههاي جزيره در تولد 11سالگياش، مادرش را براثر بيماري سرطان از دست داد، از خاطرات خوب و بد بازي در اين سريال ميگويد. او توضيح ميدهد كه چرا در فصلهاي پاياني كمتر حضور دارد و برخلاف بقيهي بازيگران اصلي، فقط در 67 قسمت از 91 قسمت اين سريال حضور دارد.
- قصههاي جزيره، سريالي دربارهي تمام اتفاقهاي روزمرهي اهالي يک دهکده است. به همين دليل حتماً زمان زيادي براي حضور در اين پروژه لازم بوده و شما هم كه از نقشهاي اصلي اين سريال بوديد. اين مسئله باعث نشد از زندگي واقعي خودتان دور بيفتيد و دوستانتان را از دست بدهيد؟
نه، اصلاً. اتفاقاً در اين پروژه دوستان زيادي پيدا کردم و ميتوانم بگويم يکي از دستاوردهايي که حضورم در اين سريال داشت، پيداکردن همين دوستها بود.
همانطور که گفتيد ما زمان زيادي را سر صحنهي فيلمبرداري بوديم و من كم و بيش، نيمي از سال تحصيلي را نميتوانستم در مدرسه حاضر شوم. اما با اين حال، ارتباطم را با دوستان مدرسهام حفظ ميکردم.
براي يک دختر 11ساله، اين نوع ارتباطات، درسهاي زيادي براي زندگي اجتماعي آيندهاش دارد. براي همين فکر ميکنم ياد گرفتم كه آدمي معاشرتي و اجتماعي باشم.
- يعني وقتهايي که در طول سال تحصيلي مجبور ميشديد براي فيلمبرداري برويد، درس و مشق تعطيل ميشد؟
نه! من سر صحنه، معلم خصوصي داشتم. واقعيت اين است که من بازيگربودن را دوست داشتم و از بودن سر صحنهي فيلمبرداري هم لذت ميبردم؛ اما هيچوقت نميخواستم که بازيگري در آينده، شغل دائميام باشد. براي همين تحصيلات و درسخواندن برايم اهميت ويژهاي داشت.
- جداي از داستان قصههاي جزيره، منطقه و جغرافيايي که اين سريال در آن ضبط شد هم يکي از عوامل جذابيت آن است.
بله، جزيرهي «پرنس ادوارد»، سرزمين بينظيري است. طبيعت بکر آن، هرآدمي را مسحور خودش ميکند. به ياد دارم که در شب، ميشد ستارهها را به وضوح در آسمان ديد و طلوع خورشيد، هر روز صبح منظرهي شگفتانگيزي داشت. يادم هست که آن موقع فکر ميکردم جزيره بهترين جاي کرهي زمين است.
- قصههاي جزيره، از سريالهاي موفقي بود که پخش آن سالها ادامه داشت. مخاطبان اين سريال، شاهد بزرگشدن شخصيتهاي کودک و نوجوان و پيرشدن بازيگران بزرگسال آن بودند؛ انگار که يک زندگي واقعي را از پشت تلويزيون تماشا ميکردند.
بله، ما ساعتهاي زيادي سر صحنه بوديم. تقريباً ميشود گفت که در تمام اوقات شبانهروز، فيلمبرداري داشتيم. مثل تئاتر بود. همان طور که در تئاتر بازيگر روي صحنه زندگي ميکند، در اين سريال هم ما واقعاً جلوي دوربين زندگي ميکرديم.
ارتباط خوبي بين تيم پشت دوربين و بازيگران وجود داشت. راستش ما بازيگرانِ پرافادهاي نبوديم و براي همين، جو و فضاي دوستانهاي بر صحنهي فيلمبرداري حاکم بود. زمان زيادي را با هم ميگذرانديم و اين خيلي مهم بود که عوامل پشتصحنه و بازيگران، درگير مسائل حاشيهاي نباشند.
در برخي از پروژههايي که در آن حضور داشتم، متأسفانه شاهد نوعي سيستم طبقهبندي اجتماعي بين عوامل گروه بودم. بهنظر من اين مسئله خيلي عجيب است. در اين سريال، پيوند قشنگي بين تکتک اعضاي گروه وجود داشت. شکلگرفتن اين پيوند بين گروه، کار آساني نيست. يعني نميشود گفت که در همهي پروژههاي فيلمسازي وجود دارد.
خوشبختانه ما اين شانس را داشتيم که در اين سريال اين احساس را داشته باشيم. ما خانوادهي بزرگي بوديم که به هم اهميت ميداديم. احساس ميکردم در کنار خواهران و برادران و اقوامم زندگي ميکنم. براي همين، وقتهايي که سر فيلمبرداري نبودم، احساس ميکردم که از خانهام دور شدهام و حس غربت به سراغم ميآمد.
فکر ميکنم همين پيوند محکم عاطفي و بيرياي بين اعضاي گروه بود که اين سريال را ماندگار و محبوب کرد.
- شما در فصلهاي ابتدايي سريال حضور پررنگي داشتيد، اما کمکم نقش کمتري گرفتيد و در فصل پاياني هم تقريباً در سريال حضور نداشتيد. دليل اين فاصلهگرفتن چه بود؟
خب، من يک بازيگر نوجوان بودم. آن زمان حدوداً 11 سال داشتم. خيلي ناگهاني مادرم را بهخاطر بيماري از دست دادم. بازيگريام روز به روز بهتر ميشد و ناگهان متوجه شدم که يکجاي کار غلط است.
منظورم هنر بازيگري نيست. در تمام صحنههاي احساسي و بهخصوص گريهآور، من خيلي خوب بودم اما يكجاي كار ميلنگيد. فکر ميکنم در آن زمان براي کنترل احساساتم، راه درستي را انتخاب نکرده بودم.
- اتفاقاً فکر ميکنم بازيگري، روش خوبي براي بروز احساسات است. بازيگري اين امکان را به هنرمند ميدهد که عواطف بشري را به مخاطب منتقل کند و شايد راهي براي تکامل احساسات فردي هم باشد.
اممممم... خب، نظر من متفاوت است. فکر ميکنم اگر غليان احساسات، صرفاً بهخاطر متن فيلمنامه يا نمايشنامه صورت بگيرد، يعني يک عامل بيروني بازيگر را مجبور کند که احساساتش را نمايان کند، در اين صورت نميشود گفت که هنر بهعنوان عاملي براي تطهير روح و روان عمل کرده است.
تصور کنيد توسط 30 انسان بالغ احاطه شدهايد و آنها تکتک شما را مجبور به انجام کاري ميکنند که باب ميلتان نيست؛ مثلاً شما را وادار ميکنند که گريه کنيد. اين شبيه کسب تجربهي زورکي و اجباري ميشود. بهنظر من چنين تجربهاي، هيچ دستاوردي ندارد.
از طرف ديگر فکر ميکنم، بازيگري در سن کم، خيلي موضوع قابل بحثي است. فکر کنيد کودک يا نوجواني که هنوز هويتش، اخلاقش و روحياتش کاملاً شکل نگرفته، در نقشي ظاهر ميشود که ناخودآگاه در شکلگيري شخصيت واقعي او تأثير خواهد گذاشت.
اين روزها که به پروژههاي فيلمسازي ميروم و با دقت نگاه ميکنم، کودکاني را ميبينم که سعي ميکنند خود واقعيشان را فراموش کنند و در نقشي فرو بروند که کارگردان و متن فيلمنامه از آنها خواسته است. آنها با کمالميل اين کار را انجام ميدهند، چون ميخواهند مورد توجه باشند.
ميدانيد همانطور که گفتم، بهنظرم کل اين مسئله، جاي بحث زيادي دارد.
- سارا پولي از نظر شما چهطور انساني است؟
شايد بهنظرتان جالب باشد، اما خودم فکر ميکنم كه انسان کسلکنندهاي هستم! بچه که بودم فکر ميکردم شايد اگر مرد بودم، کشتيگير ميشدم! بهنظرتان احمقانه است؟ به نظر من که نبود.
- اما شما يک هنرمند شناختهشده و کانادايي هستيد. برخورد مردم کانادا با شما در مکانهاي عمومي چهطور است؟ هنوز هم سارا استنلي را ميشناسند؟
بايد بگويم متأسفانه بله! تأسفم بهخاطر اين است که آنها مرا در کودکي و نوجواني در اين نقش ديدهاند و هفته به هفته شاهد قدكشيدن و بزرگشدن من در اين سريال بودهاند.
بدي ماجرا اينجاست که از من انتظار دارند که هنوز هم همان سارا استنلي قصههاي جزيره باشم. اما اين غيرممکن است. براي همين است که وقتي خود واقعيام شروع به حرفزدن و گاه حتي اظهار نظر سياسي ميکند، احساس ميکنم که مردم زيرلب ميگويند: ساکت شو! فقط ساکت شو!
- حالا سالها از ساخت اين سريال گذشته و امروز شما خودتان مادر هستيد. فکر ميکنيد قصههاي جزيره، سريالي هست که تلويزيون را روشن کنيد و با فرزندتان به تماشاي آن بنشينيد؟
راستش نه! اين سريال حالا از آن دسته برنامههايي نيست بخواهم نگاه کنم.
نظر شما